قبل از رسیدن به سینما گفتم لابد پس از تماشا در ریویوی این انیمیشن دستکم مینویسم: برای شروع خوب بود». اما متاسفانه الآن نمیتوانم همین جملۀ امیدوارانه را هم بنویسم. با اینکه دلم میخواست. خیلی دلم میخواست نخستین انیمیشن پرسروصدا با موضوع شاهنامه» یک انیمیشن جدی و قابل تحسین باشد و حداقلهایی را داشته باشد.
وقتی رفتیم داخل سالن خیلی تعجب کردم. به جز ما فقط ۴نفر نشسته بودند و انگار همه منتظر بودند ما بیاییم. تا نشستیم فیلم شروع شد. برای تماشای آخرین داستان» صبح نرفتیم که بگویید ساعت خلوتی است، نمایش ساعت ۱۷:۲۵بود. به یک سینمای دربوداغان هم نرفتیم که اندکی جمعیت معمولی باشد . سینما چارسو» یکی از مجهزترین و باکیفیتترین سینماهای تهران است که کمی جمعیت در آن معنای واضحی دارد: فیلم موفق نیست.
کارگردان اثر اشکان رهگذر» انیمیشنش را به فردوسی» تقدیم کرده. به نظرم این بدترین هدیهایست که تاکنون فردوسی گرفته. مخصوصا اگر بدانیم این انیمیشن امسال تنها نماینده ایران در جایزه اسکار است. قطعا ضعیفترین نقالیهای سنتی روستایی برای فردوسی بزرگ ارزشمندتر از این فیلم است.
تحریف و تغییر شاهنامه به بهانه برداشت آزاد»، بیمنطق و احمقانهشدن سیر علت و معلولی داستان، خیانت به روح کلی شاهنامه، صداگذاریهای بسیار ضعیف، کپی از روی دست آثار مشهور غربی، گنجاندن اغراض سطحی ی و غرقشدن در سیاهی و تباهیِ نفرت و ترس از جمله عوامل انحطاط این انیمیشن است. این اثر برخلاف شاهنامه، از آغاز تا انجام در سیطره انگرهمینو است. چنانچه از پوسترش هم روشن است.
اینجا فقط به چند نکته اشاره کنم:
یکم: در روایت فردوسی پس از بوسۀ ابلیس بر کتف ضحاک و وقتی دو مار سیه از دو کتفش برست» ابلیس برای رهایی از آزار ماران به او میگوید به جز مغز مردم مدهشان خورش». این میشود که ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را به ماران میدهد. اما در انیمیشن، سالهای سال ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را خودش میخورد و تازه در انتهای داستان مارها بر کتف او میرویند! خب یک مخاطب باشعور نمیپرسد چرا این آدم باید اینهمه سال مغز انسان بخورد؟!
دوم: سکانس جنگ با اهریمنان در تالار عینا کپی سکانس جنگ با ارکها در مقبره بالین فیلم ارباب حلقههاست. خب اولین کسی که در اسکار این انیمیشن را ببیند به ریش ما نمیخندد؟
سوم: فریدون دوست دختر دارد! دوست دخترش هم بیحجاب است! کلا تمام دختران ایرانی در انیمیشن یا بیحجاباند یا به شیوه روسری نیمبند بعضی از دختران دهه هشتاد به بعد تهران پوشش دارند. عزیز من تو یکبار شاهنامه یا دیگر متون روایتگر ایران کهن را از رو خواندهای؟ آیا توصیف پوشش شیرین و شیرویه و گردآفرید و تهمینه را دیدی یکبار؟
چهارم: در روایت فردوسی جمشید به خاطر غرور و تکبر و دوری از بندگی خدا فره ایزدیاش را از دست میدهد: منی چون بپیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار»، اما جناب کارگردان علت از دستدادن فره ایزدی جمشید را ادامه مبارزه با دیوان و اهریمنان و جنگ در خارج از مرزهای کشور نمایش میدهد! حتی در یک سکانس بسیار شعاری ماموران انتظامی ضحاک دلیل بالا رفتن مالیات را امنیت و دفاع از مرزها اعلام میکنند و کاسب عصبانی میگوید مرز من همین محل کسب من است! بعد ماموران کاسب و دیگران را کشتار میکنند! ظاهرا کارگردان هنوز در حالوهوای نه غزه نه لبنان و خرداد ۸۸ بوده و نمیدانسته هنگام اکران فیلم، دولتمند است و خودش درگیرودار آبان ۹۸!
البته با این ویژگیها و بعضی ویژگیهای دیگر احتمال نامزدی یا حتی موفقیت در جایزه با اغراض و اهداف ی و فرهنگی آمریکایی وجود دارد برای اثر، ولی از نظر ایرانیبودن و شاهنامهبودن و حتی زیبابودن این انیمیشن افتضاح است. نمیگویم هیچ زیبایی و هنری نداشت. کار از نمونههای مشابه خیلی جلوتر است. ولی واقعا کارگردان فرصتی از فرصتهای تمدنی ما را سوزاند و اعتبار و اصالت شاهنامه را حداقل برای نخبگان و فرهیختگان غربی زیر سوال برد.
در جنگ روایتها، مجبوریم یا روایت سلیمانی را از ای بپذیریم یا روایت ترامپ را. راه سومی وجود ندارد. سکوت یا وسط را گرفتن، فقط سرابی است که سیاهیلشکر روایت دوم را افزون میکند.
توضیح بیشتر:
هزاران هزار روایت، هزاران هزار حس، هزاران هزار خبر و هزاران هزار جزئیات در ذهن ما جمع میشوند تا به نتیجهای کلی برسیم دربارهٔ چیزی.
به قول استاد مرحوم ما بیش از ۹۹درصد آدمیان برای این نتیجهگیریها از احساساتشان استفاده میکنند نه عقلشان». گرچه هرکسی نتیجهگیری خود را درست میداند و به عقل ناقص خویش مینازد. و همین میشود آغاز اختلاف و جنگ و جدال و دعوا.
عظمت و اهمیت مسئله در پسند رنگ و طعم و تیم فوتبال و گونهٔ موسیقی و نوع پوشش و. معلوم نمیشود. اما وقتی به حوزهٔ عشقهای آتشین، نفرتهای چرکین، اعتقادهای دیرین و ارادههای راستین میرسیم مسئله خطیر و هولناک میشود و با ابدیت انسان گره میخورد.
آیا خدای عالم، خدای آفرینشگر ما و جهان، انسانها را با احساساتشان در مواجهه با حقیقت تنها گذاشته و از آنان امری خارج از قدرتشان خواسته؟ آیا هدایت الهی و رستگاری تنها خاص آن کمتر از یکدرصدی است که عقل کامل دارند و با خردشان بهدقت جزئیات را میسنجند؟
اگر چنین چیزی باشد در تمام جدالها و اختلافها با اندکی منظرنگری به نحوی میشود به هرکسی حق داد و هیچ جدالی معنایی نخواهد نداشت. و هیچ خیر و هیچ شری. و هیچ بهشت و هیچ جهنمی. در آن عالم، خندهٔ کودک خردسال زیباتر از خنجر خونین مرد کودککش نیست.
اما همان خدا که ما را اینقدر احساساتی، دمدمیمزاج، کمحافظه و باریبههرجهت آفرید، گواهانی را پیش پای بندگان خویش گذارده و میگذارد که ولو برای لحظاتی بین پذیرش کامل عقل و تأثر تام احساس را جمع و در نتیجه ما را مجبور به انتخاب کنند. گواهان بلندمرتبهای که سخنمتینشان عقلهای افراد هوشمند را و زندگی زیبایشان احساسات انسانهای پاک را مجاب میکنند.
گروهی از ایشان بر ما حجتند که همان معصوماناند و گروهی دیگر برای ما شاهدند که همین شهیداناند.
زمین هیچگاه از حجت خدا و زمان هیچگاه از شاهدان او خالی نشده و نمیشود. اما این ماییم که باید تصمیم بگیریم گواهی آنان را به دریافتهای جزئی و ناقص خود ترجیح بدهیم یا نه. این ماییم که باید انتخاب کنیم: خون سلیمانی راست میگوید یا بلندگوهای ترامپ؟
جناب آقای مجید اسطیری بنده را به چالش معرفی ۸ کتاب داستان محبوب» دعوت کردند. خب ایشان خودشان یک رماننویس و متخصص ادبیات داستانیاند و کتابهایی که معرفی کردند قطعا مغتنم است. من فکرکردم چهکارکنم فهرست من هم کمی مغتنم شود. به ذهنم رسید سری به کتابخانه بزنم و هشت کتابِ زیبا و لاغر و قانع» انتخاب کنم. یعنی کتابهایی که جدا از زیبایی و اهمیتشان، حجم و قیمت بالایی نداشته باشند و بتوانند در این وضعیت بیکاریاجباریعمومی» و به تبع آن دشواریهای اقتصادی، به درد آدمهای بیشتری بخورند. از طرفی اگر کتاب را نپسندید هم به نظر میرسد بهخاطر ۸۰صفحه نپسندیدن نمیآیید یقه بنده را بگیرید.
اینها از لاغرترین و دوستداشتنیترین کتابداستانهای کتابخانۀ من هستند، به ترتیبِ حالِ خوب داشتن و قابل توصیهبودن:
1. جزیره ناشناخته» نوشته ژوزه ساراماگو / ترجمه: محبوبه بدیعی
2. ابن مشغله» نوشته نادر ابراهیمی
3. سفر به دور اتاقم» نوشته اگزویه دومستر / ترجمه: احمد پرهیزی
4. اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟» نوشته محمد صالح علا
5 مردی با کبوتر» نوشته رومن گاری / ترجمه: لیلی گلستان (قبلا مفصل دربابش نوشتهام)
6 یوزپلنگانی که با من دویدند» نوشته بیژن نجدی
7 یک هلو هزارهلو» نوشته صمد بهرنگی (البته مخاطب اصلیش نوجوانان آن زمان بودند)
8 سنگی بر گوری» نوشته جلال آل احمد (البته به درد آقایان، آنهم جلالخواندهها و جلالپسندها بیشتر میخورد)
▪ یکی از تلخترین خاطرات کودکی من
سکانسهای شهادت زیادی در فیلمهای دفاع مقدسی بودند، ولی این یکی از این جهت که هم تعلیق شدیدی داشت و هم قصه طوری بود که آدم فکر میکرد شاید فقط اگر کمی میجنبیدیم میشد جلوی فاجعه را گرفت خیلی برایم تلخ بود. چون فیلم را در کودکی دیده بودم خیلی متوجه تمایز بین بازیگر و شخصیت نبودم، به همین دلیل بعدها که طالبزاده را در قامت مجری دیدم هم از دیدنش –از زنده دیدنش- حالم خوب میشد و آرامش پیدا میکردم، هم همیشه این ترس را داشتم که بالاخره روزی نامردی و از قفا میزنندش. ترسی که بعد از اعلام خبر (یا حتی شما بگو شایعۀ») ترور بیولوژیکش بسیار بیشتر شد. از قضا در این مرگ تلخ، هم آن تعلیق تکرار شد و هم آن فکر که شاید اگر کمی میجنبیدیم.
▪ از این حس تلخ گذشته، اگر طالبزاده در ۹۷سالگی و اوج کهولت و ناتوانی جسمی و فراموشی از دنیا میرفت –مثل مرحوم اسلامی ندوشن- آدم اینقدر دلش نمیسوخت. اگر آدم تنبلی بود مثل بنده و امثال بنده، یا اگر برنامهها و رویاهای بزرگش را به سرانجام رسانیده بود، یا اگر آنقدر که باید در این مملکت و بین این مردم و این رسانهها قدر میدید؛ مسئله فرق میکرد. نه اینکه او آدم ناتمام و ناقصی باشد، اگر همان یک مستند خنجر و شقایق» در کارنامه کسی باشد در تاریخ سینما و مستند و هنر این مملکت ماندگار میشود، اما مسئله این است که این آدم با آن مستند خوب خودش را تمام نکرد و نه با انبوه کارهای خوب و بد بعدی، چه سریال بشارت منجی»اش که بهنظرم ضعیف بود و چه مجموعه برنامه راز»ش که انصافا بینظیر و بیتکرار. و چه خوب که خدا او را نگه داشت تا روایتحبیب» را هم خودش روایت کند؛ چون شایستۀ اجرای برنامۀ بزرگترین و شریفترین س.ر.د.ا.ر ایرانی فقط شریفترین و بزرگترین انسان رسانهای این دیار بود. الغرض او هنوز به اندازۀ پنجاه جوان مدعی این عرصه توان و قدرت و انرژی و ایده داشت و فکر کردن به این موضوع، به این جوانپیری، تلخی رفتنش را بیشتر میکند . در رفتن بیهنگام او خود را با این روایت نبوی تسلی میدهم:اکثر اعمار امتی ما بین ستین الی سبعین»
▪ او از این جهت و از جهات دیگر بسیار شبیه همنام خود، دیگر هنرمند مبارز ایرانی نادر ابراهیمی» بود. هردو زودتر از موعد و در اوج توانایی و برنایی با یک بیماری ناگهانی از دنیا رفتند و البته که طالبزاده زودتر. هردو پرقدرت و پرهمت و خستگیناپذیر بودند. هر دو به خاطر پیشینۀشان و همچنین تفاوتهایشان در جمع بعضی از همفکران خودشان هم غیرخودی محسوب میشدند. هردو سرشار از امید به آینده و عشق به ایران و اسلام بودند. هر دو مبغوض کجفهمان و مورد بیمهری همقطاران بودند. هردو سینهای گشاده و دلی سرشار از مهر به دیگران داشتند و هر دو عمیقاً و دقیقا دور بودند از فرقهگرایی و تقسیمات و مرزبندیها و جنگهای احمقانه و بیسرانجام داخلی.
▪ انصافا کماند آدمهایی که در حوزۀ رسانه هم غیرت و دغدغهمندی و جسارت داشته باشند، هم وسعت دید و دانش و اطلاعات و هم ادب و اخلاق و انصاف. نادر طالبزاده در اوصاف اولی واقعا انقلابی بود، در دومی واقعا دانشمند و حکیم و در سومی واقعا مومن و جنتلمن. کهنسالی او را سازشگر و ترسو و خرف نکرده بود، زیست رسانهای او را سطحی و تکساحتی و کممایه نکرده بود و انقلابیبودن او را نفرتاندیش و متکبر و دگم. بیتعارف خیلی از مریدان جوان او که تریبونهایی شبیه تریبونهای او دارند این ویژگیها را ندارند. طالبزاده در عین ی و انقلابی بودن هرگز اهل توهین و تحقیر و متلک و مچگیری نبود. حتی به کسی که خیلی با او مخالف بود دشنام نمیداد. هرگز خلوصگرا و تنهاخودانقلابیپندار نبود و به این راحتی فرد یا گروهی را از جبهه انقلاب به بیرون هل نمیداد. واقعا رحمتش بر غضبش سبقت داشت. اگر خشمی داشت صرفا علیه آمریکا و اسرائیل و سعودی بود نه برادران خودش که به هر دلیلی با او اندکی در اندیشۀ ی تفاوت داشتند. آیا پیروان و مریدان و مدعیان شاگردی او و علمداران و سلبریتیهای جوان رسانهای و انقلابی هم اینگونهاند انصافا؟ اگر هستند که خداراشکر و اگر نیستند که انشاالله بشوند.
▪ خدا این جنگجوی پیر و هنرمند دلیر -که به پاداش زیست و اندیشهٔ روشن و رهاییبخشش در روز قدس و ماه رمضان درگذشت- را با شهید قدس و شهیدان قدس و انبیا و اولیا محشور کند و من و شما و صداوسیما را قدردان چهلسال رزم بیامان رسانهای او قرار دهد.
مرتبط:
چندنفر از بزرگواران فرمودند فیلم لایو ارائۀ مبحث پیشرفت در آینۀ سینمای ملل، با تمرکز بر انیمه و انیمیشن» در نشست سینما و پیشرفت» را در صفحه بگذارم، گفتم خب به جای انتشار یک فیلم قطع و وصلی از یک قامت ناساز، چکیدۀ مباحث را فارغ از بحثهای اختلافی در یک متن تقدیم کنم:
اولا عرض شد: اندیشیدن به سینما و پیشرفت» را در سه شکل میفهمم:
۱. سینمای روایتگر پیشرفت امروز
۲. سینمای هدایتگر پیشرفت فردا
۳. سینمای پیشرفته (یعنی فهم پیشرفت در خود سینما)
و گفته شد، هر سه برای یک تمدن و یک سرزمین ضروریاند و دریغا که تا حدی جای هر سه در این مملکت خالی است، هم آن سینمایی که خود واقعا پیش رفته باشد -به عنوان یک فرم بیانی هنری- هم سینمایی که راوی پیشرفتهای امروز کشور باشد و هم مهمتر: سینمایی که به پشتوانۀ خیال و خلاقیت ترسیمکنندۀ آفاق پیشرفت برای فردای تمدن ما باشد.
دوم: گفتیم چند نکته برای اندیشین به مفهوم پیشرفت مخصوصا در هنر، ضروری است، اولیش توجه به قوه و مسئلۀ خیال» است. آتش پیشرفت در خیال روشن میشود نه خرد. خرد در این آتش میدمد، گسترشش میدهد. اول خیال پرواز بوده بعد علم پرواز.
زینرو تأکید کردیم در نظام آموزشیای که انسانهای خیالانگیز و خیالورز مطرود و محکوماند و در جامعهای که خیالاتیبودن» دشنام است؛ رویای پیشرفت به دشواری شکل میگیرد. چون موتور پیشرفت انسان خلاق است و انسان خلاق با خیال خود خلاق است. عرض کردیم عقلانیتمحوری صرف در بهترین حالتش فقط مناسب حفظ وضع موجود است (و همین البته از جهالت بهتر است) اما به کار پیشرفت نمیآید. و گفتیم مراد ما از خیال خیال عملمحور است، نه خیال وهمی و عملگریز که اتفاقا خودش از مهمترین علل پسرفت جوامع و تخدیر انسانهاست.
نیز گفتیم در جامعهای که خود عقلانیت هم مطرود باشد خیال که جای خود دارد. مثالش وضع بسیاری از حوزههای علمیه و دانشگاههاست که نهتنها خیال و خلاقیت در آنها به چیزی گرفته نمیشود بلکه رویکردهای عقلی هم در آنها حرام است و صرفا به رویکردهای نقلی» اعتماد وجود دارد. در حوزه علمیه که مثالش حوزههای فلسفهتیز، عرفانستیز و کلام ستیزِ اخباری است و در دانشگاه هم بیشتر دانشگاههای ایران که دانشجو و استاد جز نقل اندیشههای غربی اجازۀ کنش دیگری ندارند. مقاله و پایاننامه بدون ارجاع» ارزشی ندارد، ولو آن را ابن سینا نوشته باشد. ارجاع هم که عموما به متون غربی است.
سوم: گفتیم نکتۀ مهم بعدی در اندیشیدن به مفهوم پیشرفت، مفهوم گذشته» است. بدون توجه به گذشته و سنت، پیشرفت معنایی ندارد. تو برای رفتن به نقطۀ ب باید نقطۀ الفی داشته باشی. باید از جایی شروع کنی که بتوانی پیش بروی. این همان گذشته است. از طرفی نقطۀ الف آمریکا یا چین، نقطۀ الف ایران نیست. هرکس گذشته و مبدأ خودش را دارد برای حرکت. پس باید گذشتۀ خودت را بشناسی و از همۀ ظرفیتهایش استفاده کنی تا بتوانی پیش بروی و این الگوی پیشرفت در همۀ ممالک ظاهرا پیشرفته است. نیز عرض کردیم بعضی تمدنها اساسا گذشتهای ندارند، بیگذشتهاند، اما بعضی گذشته دارند اما انقطاعی بین آنها و تجربیات موفق گذشتۀشان ایجاد شده، اینها گذشتهناشناساند، ما از گروه دومیم. منظور ما هم این نیست که به گذشته برگردیم یا تمام تجربیات گذشته را ارزشمند بدانیم، نه! عقل و شعور داریم! باید گذشتهمان را کامل با چشم خودمان (نه با روایت مستشرقان مثلا) ببینیم و بشناسیم و بخش افتخارآمیزش را مادۀ خام پیشرفت خود کنیم.
چهارم: در ادامۀ بحث وارد ضرورت پرداختن به نوع ایرانیِ پویانمایی، انیمه و انیمیشن شدیم. گفتیم سینمای پیشرفت که مبتنی بر خیال و رویاست، طبعا با سینمای واقعگرایانه و اجتماعی فرق دارد. احتمال کمی دارد در یک سینمای آپارتمانی رئال بتواند خودش را نشان دهد. از طرفی وقتی در عالم سینما بخواهی سراغ یک سینمای پیشرفته و یک سینمای راوی پیشرفت بروی، طبیعتا با نمونههای مشابه خارجی مقایسه میشوی، نمونههایی که در این فرم از سینمایشان متکی به کمپانیهای قدرتمند و ثروتهای شگفت هستند که همین اول کار رقابت با آنها محال مینماید.
مثال هم زدیم گفتیم کریستوفر نولان که در اندیشۀ آمریکایی، به نوعی راوی سینمای پیشرفت است را در نظر بگیرید. کسی که در سراسر جهان –و همین مملکت- مخاطب و هوادار جدی دارد؛ سینمای او بیش از همه متکی بر صنعت» است نه هنر» و هزینهای که برای هر فیلم او میشود میتواند خرج یک سال چند کشور کوچک در حال توسعه را بدهد! گفتیم همین امکانات حتی در آمریکا هم در اختیار هر کارگردانی نیست (نگاه کنیم به هزینۀ تولید آثار سینمای مستقل) و البته که مخاطب عمومی متوجه میزان اهمیت مدخلیت صنعت در پسند خودش نیست به قول حافظ: فیض روح القدس ار باز مدد فرماید | دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد»! و به قول خاقانی: بلی شاعری بود صاحبقران | ز ممدوح صاحبقران عنصری»! و این واقعیت امروز هنر-صنعتِ سینماست. در چنین شرایطی البته رفتن سراغ گزینۀ پویانمایی (که خب آن هم کم هزینه نیست) بسیار معقولتر است. آنجا سفینۀ خیال با هزینههای بسیار کمتری میتواند به پرواز درآید.
پنجم: مثال زدیم ژاپن را. گفتیم ژاپن پنجاه سال پیش از مهمترین و موفقترین سینماهای جهان بود. با میزوگوچی و اوزو و کوروساوا و. . اما آن زمان مسئلهاش چه بود؟ بازطراحی و بازسانی تمدن و انسان ژاپنی پس از جنگ، اندیشیدن به چرایی شکست و. خلاصه بیشتر مسائلش آسیبشناسی و ناظر به گذشته بود. اما وقتی میخواست از آینده و پیشرفت سخن بگوید دستش خالی بود. چون جنگزده بود و اقتصادش نمیتوانست پابهپای رویای پیشرفتش در هنر بیاید. این بود که بعد از چند دهه انیمه در ژاپن قدرت گرفت و با میازاکی و تاکاهاتا جهان را گرفت. انیمهای که هم نوعی سینمای پیشرفته بود هم راوی و هادیِ پیشرفت و کمال امروز و فردا، البته در اندیشۀ ژاپنی (که مثلا یکی از فرقهایش با اندیشۀ آمریکایی این است که بیش از این دنبال تصرف در طبیعت باشد، دنبال نجات طبیعت است). انیمهای که حتی کارگردان غربی –حتی همان نولانش- بسیاری از ایدههای خود را از روی آن کپی میکند.
پس این یک تجربۀ موفق جهانی است در سینمای پیشرفت.
ششم: در بخش آخر هم از آسیبشناسی و فرصتشناسی انیمیشن ایرانی سخن گفتیم. از آنهمه استعداد بصری و روایی جذاب که در متون بومی خودمان وجود دارد، از فردوسی و عطار تا دیگران. گفتیم ما دریای ایده و معناییم. نیز به سنت غنی نگارگری و تصویرگری ایرانی اشاره کردیم . آنهمه میراثی که در خود ایران مهجورند اما دارند ماده خام ساخت اثار غربی میشوند.
همچنین از انیمیشنهایی سخن گفتیم که نماد پیشرفت پلاستیکیاند، چون همهچیز خود را از یک داستان یا انیمیشن یا فیلم غربی سرقت میکنند و صرفا آخر کار جای پرچم آمریکا را با ایران عوض. گفتیم این آثار پیشرفت و رویای ایرانی نیستند و با یک برچسب نمیشود چیزی را از آن خود کرد. نیز توضیح دادیم این آثار جهانی نمیشوند چون نمونۀ اصیلشان در خارج هست، در ایران هم ماندگار نمیشوند چون مخاطب ایرانی هم به آثار جهانی دسترسی دارد؛ بلکه صرفا ممکن است به خاطر حمایتهای ی یا حکومتی یا ضدحکومتی مدت کوتاهی جلب توجه کنند.
همچنین از آثاری حرف زدیم که جاهطلبی این آثار پلاستیکی را ندارند ولی در نوع خودشان خوبند، اما فقط برای شروع و قدم اول، مثل شاهزادۀ روم» (که البته همین اسمش هم یک عقبنشینی فرهنگی است).
نیز از انیمیشنهایی حرف زدیم که میتوانستند یک شروع عالی و بسیار بسیار کمنقص برای صنعت-هنر پویانمایی ِ ایرانی باشند اما به خاطر بیهمتی و بیتدبیری و بیخیالی مدیران و ناشران دولتی، سالها پس از ساخت و حتی دروکردن جوایز داخلی و خارجی، همچنان در آرشیو ناشر خاک میخورند و احتمالا وقتی منتشر میشوند که تازگی، بداعت و اثربخشی خود را کاملا از دست دادهاند، مثل انیمیشن قابل احترامِ رهایی از بهشت».
درباره این سایت